روشاروشا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه سن داره
روهانروهان، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره
رایینرایین، تا این لحظه: 3 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

روشا نوری از بهشت

همه لحظاتم زیباست و گاهی دوست دارم درباره آنها اینجا بنویسم.

عکس هایی از روشا

ما هم به تبعیت از دوست خوبم مریم جون مامان آریا امروز تصمیم گرفتیم یک سری بازی های زمستانه در خانه رو که با روشا انجام دادیم توضیح بدیم البته چون روشا مهد می ره و خدا رو شکر مهد خوبی هم داره مخصوصا تو آموزش های مذهبی و مفاهیم من بیشتر بازی هایی باهاش انجام می دم که حالت خلاقانه داشته باشه و جذبش کنه چون روشای من خیلی زیاد حصله اش زود سر می رود یه سری شعر های ایام هفته و ذکر هر روز رو از مهد یاد گرفته می خونه همچین دلم غش می ره چون نمی تونستم این ذکر هارو حفظ کنم الان به لطف روشا تونستم و خوشحالم شنبه شروع هفته خدا یادم نرفته خالق این جهانه خدای نهربونه ذکر لبم همینه یا رب العالمینه عکس زیر نقاشی روشا جان در 3سال و 2 ماهگی...
30 دی 1392

پیامبر مهربانی

ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد دل رمیده مارا انیس و مونس شد نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد ای رسول خدا ای پاک مرد یثربی ای از تبار نور میلادتان بر ما خجسته باد میلادتان بر ما متبرک باد ------------------------------------------------------------------------------------------------------------ مامانم می گه شب تولد حضرت محمد ،حضرت رحمت و مهربانی به دنیا اومدم به همین خاطر نام زیبای دخترش رو بر من نهادند و البته نام زیبای مادرشون رو هم به من لطف کردن خیلی خیلی خوشحالم و دعا می کنم بتونم حق این نام های بزرگ حق این بانوان عزیز رو ادا کنم   عید فرخنده بر همه ما و شما مبارک باد  ...
30 دی 1392

حس عجیب و تازه

السلام علیک یا فاطمه الزهرا مادری ام را به نام پاک شما مادر بهترین فرزندان عالم بیمه می کنم نام مادر وامدار شماست که به قامت هر که می نشیند خوش بویش می کند کاش لایق این نام باشم حضرت مادر کودک کوچکم را به دستان پر مهر شما می سپارم و همه کمی های مادرانه ام را زیر چادر عصمت شما پنهان می کنم باشد لایق این هدیه باشم. حضرت مادر کاش دستان لرزانم را بگیرید کاش لحظات مادری ام را پر از عطر یاس نگاهتان کنید جسم و روح کودکم را به نگاه پر مهرتان متبرک می کنم تا اوج بگیرد و زیر مهر پاکتان فاطمی بزرگ شود و فاطمی زندگی کند حضرت مادر دعایم کن این روزها سخت محتاج هستم -------------------------------------------------------------------...
25 دی 1392

20

اومدم فقط به خودم یه نمره 20 بدم بایت رفتار دیروزم عصر رفتم دنبال روشا یک ربع بردمش پارک مهد کودک و با هم شعر خوندیم و بازی کردیم بعد رفتیم گلدونه و براش دوتا کتاب خریدم یکی ایلیا و غریبه ای در پارک که روشا خیلی به این قبیل آموزش ها نیاز داره و یکی کتاب شعر نی نی کوچولوی ناصر کشاورز که روشا عاشق شعر خوندنشه و بعدش آبمیوه خواست و چون من آبمیوه بیرون بهش نمی دم براش شیر کاکائو خریدم (البته باید کمی مقاومت می کردم و براش شیر می خریدم) بعد رفتیم خونه با بازی یک لیوان آبمیوه خورد و کلی بازی کرد با بابای مهربان کلی روزنامه برداشت و قیچی خواست منم بهش قیچی دادم و گفتم هر جا آدم دیدی ببر تا بچسبونیم جایی یک ساعت تموم نشست و همه رو قیچی کرد...
23 دی 1392

صبح گاهان با تو ام

دیروز تصمیم گرفته بودم به قول دوست خوبم مریم مامان آریا اخم و بغض مادرانه ام را با احتیاط خرج کنم، چون اخیرا متوجه شده بودم روشا دیگه مثل سابق اخم و ناراحتی من براش سخت نیست. عصر که رفتم دنبال روشا تو ماشین کلی گفتیم و خندیدیم و شعر خوندیم بعدش رفتیم آزمایشگاه تا آزمایش ادرار دخترک رو انجام بدیم که اصلا ادرار نکرد و مجبور شدم قوطی رو بیارم خونه، تو آزمایشگاه هی از آب سرد کن آب ریخت و خورد و لیوان یکبار مصرف آب رو با خودش آورد تو ماشین که من صبوری کردم و هیچی نگفتم بعدش هم گیر داد که دلم برای مامان جون تنگ شده بریم اونجا و من با وعده بازی و آزمایش کردن توی خونه منصرفش کردم چون خونه مامان رفتن همانا و شب تا7 بیرون بودن همان تو خونه هنوز اج...
22 دی 1392

روشای این روزهای من

روشای من این روزها عاشق ذرت مکزیکی شده روشای من این روزها زیاد با تخته وایت برد نقاشی می کشه و پاک می کنه روشای من این روزها تند تند از ظاهر و تیپ من تو خونه تعریف می کنه روشای من این روزها دوست داره بره آزمایشگاه تو قوطی جیش کنه روشای من این روزها شعر دختر بزرگ علی رو با خودش زمزمه می کنه روشای من این روزها موقع غذا خوردن با خوردن یک لقمه یک دور کل خونه رو طی می کنه روشای من این روزها دوست داره دیر تر بخوابه روشای من این روزها عاشق ترانه برادر امام حسین شده(آهنگ نشد از علی عبد المالکی) روشای من این روزها هی می پرسه محرم تموم شد؟ روشای من این روزها زیاد حرف گوش کن نیست هر حرفی 4بار زده می شه روشای من این روزها دلش یه دادا...
18 دی 1392

شرمساری

دخترک می داند این مادرش مادر همیشه نیست فرق کرده ؟؟؟ دارم رفتارهامو با خودم سبک و سنگین می کنم، نگاه ها، لحن تند، مداراها با کودکی  سه سالگی، عصبانیت ها، بد جنسی ها و ... وقتی دقیق می شم می بینم چقدر سخته همیشه این مد نظر باشه که این موجود چارچوب فکری دیگه ای داره چقدر سخته وقتی کل لیوان آب رو ریخته زمین و از ترس عصبانیت چشم های کوچیکش گرد شده و باز من داد می کشم از خودم شرمنده ام می نشینم دستان کوچکش را می بوسم گریه می کنم او هم گریه می کند " اشکال نداره مامان می بخشمت" تند تند می گوید اما من شرمسار پیش خدای خودم هستم که همین صبحی عهد کرده بود روزه داد بگیرم و روزه ام را به بدترین شکل شکستم دیگر هیچ چیز حالم را خوب نم...
14 دی 1392

این روزهایماان

صبح وقتی کوله بار به دوش پاتو از خونه بیرون می ذاری و برف مثل یک هدیه ناگهانی غافلگیرت کنه لبخندی پهنای صورتت رو می گیره و مثل بچه ها دوست داری بری و روش راه بری، بدوی و حتی زمین بخوری   خداوند بار دیگر زمین سیاه رویمان را سفید پوش کرد.   این روزها که من کلی درس داشتم دخترک کنار من می نشست و نقاشی می کشید ، این روزها که همچنان پای بابا گچ سفید و محکمی دارد این روزها که من 31 ساله شده ام و مادری بر قامتم سنگینی می کند. این روزها دخترک بیشتر یاد گرفته تنهایی بازی کند. لباس هایش را کج و معوج تا می زند و در کشو جا می دهد اتاقش را جمع و جور می کند و درست هر وسیله ای را سر جایش می گذارد برای مامان از آشپزخانه وسیله می آ...
11 دی 1392

شب یلدا

شبی که بلندترین شب سال باشد ، شبی زمستانی به گرمی آغوش مادر مهربان.. چقدر خانه پدری با صفاست و چقدر من محتاج بوی خوش آنجا هستم بی شک قطعه ای از بهشت همین حس و حال را دارد بی شک خدا هم در لحظه لحظه آنجا حضور دارد شبی زیبا کنار خانواده ای که من وابسته آنها هستم چقدر بعضی وابستگی ها خوب است شب یلدای امسال مامان جون یه شال و کلاه صورتی قشنگ به روشا هدیه داد شال و کلاهی که با دستهای خودش بافته و تارو پودش عطر دستهای قشنگش رو گرفته شب یلدای امسال پر از صحبت های صمیمی خواهرانه بود پر از فال حافظ پر از میزی زیبا از نعمتهای خداوند خدایا بر محمد و خاندان پاکش درود فرست و برترین درودهای خاص خودرا ویژه آنها گردان. خدایا! پدر و مادر...
1 دی 1392
1